loading...

بیخودکی

بازدید : 32
پنجشنبه 11 شهريور 1400 زمان : 18:44

کسب و کارهاي خوب

امروز بايد من انشامي خوندم. هفته قبل که آماده نبودم آقاي معلم از من قول گرفت که حتما با انشا سر کلاس بنشينم.موضوع انشا در باره کسب و کاربود.من هرچي فکر کردم چيزي به ذهن من نرسيد. تا اين که دايي جواد جمعه شب مهمان خونه ما بود. اولش فکر کردم نبايد بهش بگم بعد به خود گفتم : دايي جواد نويسنده است. اگه اون به من کمک نکنه کي مي تونه. دوست داشتم همه انشا رو اون مي نوشت. اما دايي جواد اصرار داشت که من يعني اون راهنمايي مي کنه و خودم بنويسم .تو همين فکرا بودم که آقاي معصومي دبير ادبيات اسم منو صدا زد و گفت : خدا داد توکلي. دستمو بلند کردم و گفتم : بله. گفت : بفرماييد انشاتونو بخونيد.

جلو رفتم و با کمي اضطراب شروع کردم به خوندن.

به نام خدا . موضوع انشاي من در باره کسب و کار هاي خوب است و بعد ادامه دادم :

کشتارگاه.با تعجب نگاهم کرد و گفت: کشتارگاه؟! گفتم: کشتارگاه ديگه.پسر کوچکم نگاهي بهم کرد و گفت : واقعا کشتارگاه؟ اسمش ترسناکه.خنديدم و گفتم نه بابا ترس نداره الان اسمش شده ميدون بهمن.ولي تا چند وقت پيش اسمش کشتارگاه بود. البته هنوز قديمي ها مي گن کشتارگاه. آخه تا چند سال اونجا حيوانات را اونجا کشتار مي کردند.

پسرم در حالي که لباس هاشو عوض مي کرد گفت: بابا يعني تو تهران فقط کشتارگاه دل و جگرکي دارن ؟ خنديدم و گفتم : نه بابا خيلي جاها تو تهرون دل و قلوه و جگر مي فروشند اما مرکز اصلي اونجاست و چون تو دوست داري يه جاي خوب بريم که خيلي دل و قلوه و جگر کبابي داشته باشند اونجا رو پيشنهاد کردم.

ساعتي بعد ميدان بهمن يا همون کشتارگاه بوديم.آفتاب غروب کرده بود و جماعتي از کارگران جگرکي دم در مغازه ها ايستاده بودند و مردم را براي پارک دعوت مي کردند.

پدرام خيلي خوش حال بود و خانم من نگاهي به سردر جگرکي هاي ميدون کرد و گفت : حالا کدوم جگرکي رو براي شام امشب؟ انتخاب کنيم. پدرام گفت: من بگم بابا من بگم بابا ؟ گفتم : بگو بابا جون. لبخندي زد و گفت : اوني که جگرهاش سالم تره . با چشمانم تعجبم را نشان دادم و گفتم : باريکلا ! پدرام ادامه داد : خانم معلم ما مي گفت نبايد از هر جا جگر خورد چون بعضي ها فاسد هستند. سرم را به علامت تاييد تکان دادم و گفتم : آفرين. يه جگرکي خوب بايد جگر تازه و سالم دست مردم بده . اينجا ها چون هميشه مشتري زياد داره بيشتر قابل اعتماد است.

خانم نگاهي کرد و گفت: محمد مي دوني بعضي ها جگر گوساله را به جاي جگر گوسفند به مردم مي فروشند.گفتم نگران نباش من جگر گوسفندي رو از جگر گاو تشخيص مي دم. جگر گوسفند وقتي کباب مي شه جمع مي شه و تقريبا کوچک مي شه اما جگر گاو موقع کباب پف مي کنه.خانم نگاهي با تعجب به من کرد و گفت: تو قبلا جگرکي داشتي؟ بعد هر دو خنديديم . پدرام دستم را گرفت و فشار داد و گفت : بابا بابا جگر يخي چيه خانم معلم مي گفت : گفتم پدرام جان جگر يخي وقتي کباب مي شه خونابه زيادي داره و گاهي سيني جگر را خوني مي کنه اما جگر تازه اين جوري نيست.

حسين اميني از ته کلاس داد زد خداداد تو يکي واقعا جيگري.بعد صداي قهقهه بچه ها تو کلاس پيچيد. دبير ادبيات همه را به سکوت دعوت کرد و بعد به من گفت : بخونيد لطفا

خانم من نفس راحتي کشيد و گفت پس امشب خيال ما بابت جگر راحت باشه. خنديدم و گفتم : راحت راحت.اينجا يه جگرکي است که دل و جگر و قلوه اش خيلي سالم هستند و مغازه اش خيلي تميزه و بهداشت رو کاملا رعايت مي کنه. اينها پدر اندر پدر اين کاره بودند. پدرام وسط حرفم پريد و گفت : نون چي بابا ؟ دستاشو فشردم و گفتم : اينجا که مي ريم يه تنور کوچک هم داره و نون گرم مي ده.سفره هاي يه بار مصرف بي رنگ مي ذارن و تو سيني اونا هم فويل آلومينيوم است که نشون مي ده بهداشت رو کاملا رعايت مي کنند .

خانم با تعجب گفت: تو اين همه اطلاعات داشتي و تا حالا نمي گفتي؟ خنديدم و گفتم : تازه دوغ اينجا دوغ بسيار عالي است زيتون هاش هم حرف نداره.

مسعود صداقت که اونم ته کلاس مي نشست گفت : آقا اجازه خداداد داره چاخان مي کنه. اون که زن نداره که بچه داشته باشه.عبدالله محبي ادامه داد : تو از کجا مي دوني شايد خداداد زن گرفت و ما نمي دونيم. محسن يواشکي گفت : مبارکا باشه

آقاي معصومي دبير ادبيات چند بار با دست روي ميز کوبيد و بعد گفت : لطفا حرف نباشه. همه ساکت باشند تا خداداد انشاشو بخونه. بعد در باره اين انشا حرف مي زنيم. من نفسي گرفتم و ادامه دادم :

پدرام که لحظه اي ساکت شده بود يک باره داد زد : بابا کباب هم داره ؟ آره بابا ؟دستي روي سرش کشيدم و گفتم: اگه منظورت جوجه کباب و کوبيده باشه نه نداره اما بال کباب داره چه بال کبابي. بال هاي کوچک و خوشمزه و خوش پخت. تازه غير از اينا خوش گوشت داره ، قارچ داره ، خوئک داره پدرام يهو پرسيد خوئک چيه بابا ؟ قيافه کارشناسانه اي گرفتم و گفتم : خوئک .... همسرم گفت : ببين پدرام جان تو فقط جگر بخور خوئک براي تو خوب نيست . پدرام دوباره پرسيد خوئک چي است ؟ ببين بابا و بعد موبايلم رو نشونش دادم که نوشته بود : خوئک نوعي کباب است که در کنار خوراک‌هايي مثل کباب جگر، دل و قلوه قرار مي‌گيرد. اين کباب از چربي اطراف کبد گاو و گوسفند، لوزالمعده، خوش‌گوشت و تيروئيد تشکيل مي‌شود.

خانم با جديت گفت: مگه خوئک ممنوع نيست مي گن از لحاظ بهداشتي ضرر داره . بلند بلند خنديدم و گفتم : مگه نمي دوني ؟ خانمم با تعجب گفت : چي رو؟ دوباره خنديدم و گفت : اينکه هر چيزي که خوشمزه باشه براي بدن ضرر داره . قورمه سبزي خوشمزه تو که يه وجب روغن روشه هم ضرر داره . بيان داره دير مي شه ديگه جا براي نشستن نيست. در حالي که چراغ هاي جگرکي هاي ميدان بهمن خاموش و روشن مي شد داخل جگرکي معروف شديم.

انشا که تموم شد. رفتم سر جام نشستم.دوباره مسعود باصداي بلند گفت : خسته نباشي دلاور. آقاي معصومي روي تخته نوشت. امروز براي شما در باره نقش خيال يا به زبان شما دروغ در داستان حرف مي زنم.

منبع: forsatnet.ir

کسب و کارهاي خوب

امروز بايد من انشامي خوندم. هفته قبل که آماده نبودم آقاي معلم از من قول گرفت که حتما با انشا سر کلاس بنشينم.موضوع انشا در باره کسب و کاربود.من هرچي فکر کردم چيزي به ذهن من نرسيد. تا اين که دايي جواد جمعه شب مهمان خونه ما بود. اولش فکر کردم نبايد بهش بگم بعد به خود گفتم : دايي جواد نويسنده است. اگه اون به من کمک نکنه کي مي تونه. دوست داشتم همه انشا رو اون مي نوشت. اما دايي جواد اصرار داشت که من يعني اون راهنمايي مي کنه و خودم بنويسم .تو همين فکرا بودم که آقاي معصومي دبير ادبيات اسم منو صدا زد و گفت : خدا داد توکلي. دستمو بلند کردم و گفتم : بله. گفت : بفرماييد انشاتونو بخونيد.

جلو رفتم و با کمي اضطراب شروع کردم به خوندن.

به نام خدا . موضوع انشاي من در باره کسب و کار هاي خوب است و بعد ادامه دادم :

کشتارگاه.با تعجب نگاهم کرد و گفت: کشتارگاه؟! گفتم: کشتارگاه ديگه.پسر کوچکم نگاهي بهم کرد و گفت : واقعا کشتارگاه؟ اسمش ترسناکه.خنديدم و گفتم نه بابا ترس نداره الان اسمش شده ميدون بهمن.ولي تا چند وقت پيش اسمش کشتارگاه بود. البته هنوز قديمي ها مي گن کشتارگاه. آخه تا چند سال اونجا حيوانات را اونجا کشتار مي کردند.

پسرم در حالي که لباس هاشو عوض مي کرد گفت: بابا يعني تو تهران فقط کشتارگاه دل و جگرکي دارن ؟ خنديدم و گفتم : نه بابا خيلي جاها تو تهرون دل و قلوه و جگر مي فروشند اما مرکز اصلي اونجاست و چون تو دوست داري يه جاي خوب بريم که خيلي دل و قلوه و جگر کبابي داشته باشند اونجا رو پيشنهاد کردم.

ساعتي بعد ميدان بهمن يا همون کشتارگاه بوديم.آفتاب غروب کرده بود و جماعتي از کارگران جگرکي دم در مغازه ها ايستاده بودند و مردم را براي پارک دعوت مي کردند.

پدرام خيلي خوش حال بود و خانم من نگاهي به سردر جگرکي هاي ميدون کرد و گفت : حالا کدوم جگرکي رو براي شام امشب؟ انتخاب کنيم. پدرام گفت: من بگم بابا من بگم بابا ؟ گفتم : بگو بابا جون. لبخندي زد و گفت : اوني که جگرهاش سالم تره . با چشمانم تعجبم را نشان دادم و گفتم : باريکلا ! پدرام ادامه داد : خانم معلم ما مي گفت نبايد از هر جا جگر خورد چون بعضي ها فاسد هستند. سرم را به علامت تاييد تکان دادم و گفتم : آفرين. يه جگرکي خوب بايد جگر تازه و سالم دست مردم بده . اينجا ها چون هميشه مشتري زياد داره بيشتر قابل اعتماد است.

خانم نگاهي کرد و گفت: محمد مي دوني بعضي ها جگر گوساله را به جاي جگر گوسفند به مردم مي فروشند.گفتم نگران نباش من جگر گوسفندي رو از جگر گاو تشخيص مي دم. جگر گوسفند وقتي کباب مي شه جمع مي شه و تقريبا کوچک مي شه اما جگر گاو موقع کباب پف مي کنه.خانم نگاهي با تعجب به من کرد و گفت: تو قبلا جگرکي داشتي؟ بعد هر دو خنديديم . پدرام دستم را گرفت و فشار داد و گفت : بابا بابا جگر يخي چيه خانم معلم مي گفت : گفتم پدرام جان جگر يخي وقتي کباب مي شه خونابه زيادي داره و گاهي سيني جگر را خوني مي کنه اما جگر تازه اين جوري نيست.

حسين اميني از ته کلاس داد زد خداداد تو يکي واقعا جيگري.بعد صداي قهقهه بچه ها تو کلاس پيچيد. دبير ادبيات همه را به سکوت دعوت کرد و بعد به من گفت : بخونيد لطفا

خانم من نفس راحتي کشيد و گفت پس امشب خيال ما بابت جگر راحت باشه. خنديدم و گفتم : راحت راحت.اينجا يه جگرکي است که دل و جگر و قلوه اش خيلي سالم هستند و مغازه اش خيلي تميزه و بهداشت رو کاملا رعايت مي کنه. اينها پدر اندر پدر اين کاره بودند. پدرام وسط حرفم پريد و گفت : نون چي بابا ؟ دستاشو فشردم و گفتم : اينجا که مي ريم يه تنور کوچک هم داره و نون گرم مي ده.سفره هاي يه بار مصرف بي رنگ مي ذارن و تو سيني اونا هم فويل آلومينيوم است که نشون مي ده بهداشت رو کاملا رعايت مي کنند .

خانم با تعجب گفت: تو اين همه اطلاعات داشتي و تا حالا نمي گفتي؟ خنديدم و گفتم : تازه دوغ اينجا دوغ بسيار عالي است زيتون هاش هم حرف نداره.

مسعود صداقت که اونم ته کلاس مي نشست گفت : آقا اجازه خداداد داره چاخان مي کنه. اون که زن نداره که بچه داشته باشه.عبدالله محبي ادامه داد : تو از کجا مي دوني شايد خداداد زن گرفت و ما نمي دونيم. محسن يواشکي گفت : مبارکا باشه

آقاي معصومي دبير ادبيات چند بار با دست روي ميز کوبيد و بعد گفت : لطفا حرف نباشه. همه ساکت باشند تا خداداد انشاشو بخونه. بعد در باره اين انشا حرف مي زنيم. من نفسي گرفتم و ادامه دادم :

پدرام که لحظه اي ساکت شده بود يک باره داد زد : بابا کباب هم داره ؟ آره بابا ؟دستي روي سرش کشيدم و گفتم: اگه منظورت جوجه کباب و کوبيده باشه نه نداره اما بال کباب داره چه بال کبابي. بال هاي کوچک و خوشمزه و خوش پخت. تازه غير از اينا خوش گوشت داره ، قارچ داره ، خوئک داره پدرام يهو پرسيد خوئک چيه بابا ؟ قيافه کارشناسانه اي گرفتم و گفتم : خوئک .... همسرم گفت : ببين پدرام جان تو فقط جگر بخور خوئک براي تو خوب نيست . پدرام دوباره پرسيد خوئک چي است ؟ ببين بابا و بعد موبايلم رو نشونش دادم که نوشته بود : خوئک نوعي کباب است که در کنار خوراک‌هايي مثل کباب جگر، دل و قلوه قرار مي‌گيرد. اين کباب از چربي اطراف کبد گاو و گوسفند، لوزالمعده، خوش‌گوشت و تيروئيد تشکيل مي‌شود.

خانم با جديت گفت: مگه خوئک ممنوع نيست مي گن از لحاظ بهداشتي ضرر داره . بلند بلند خنديدم و گفتم : مگه نمي دوني ؟ خانمم با تعجب گفت : چي رو؟ دوباره خنديدم و گفت : اينکه هر چيزي که خوشمزه باشه براي بدن ضرر داره . قورمه سبزي خوشمزه تو که يه وجب روغن روشه هم ضرر داره . بيان داره دير مي شه ديگه جا براي نشستن نيست. در حالي که چراغ هاي جگرکي هاي ميدان بهمن خاموش و روشن مي شد داخل جگرکي معروف شديم.

انشا که تموم شد. رفتم سر جام نشستم.دوباره مسعود باصداي بلند گفت : خسته نباشي دلاور. آقاي معصومي روي تخته نوشت. امروز براي شما در باره نقش خيال يا به زبان شما دروغ در داستان حرف مي زنم.

منبع: forsatnet.ir

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 87
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 23
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 7
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 58
  • بازدید ماه : 129
  • بازدید سال : 333
  • بازدید کلی : 3007
  • <
    پیوندهای روزانه
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی